- ۲ نظر
- ۲۴ آبان ۰۰ ، ۱۱:۱۵
. سلنوفیل یعنی مبتلا به ماه .
"اگر بگم نصف بیشتر زندگیم رو از لحاظ فیزیکی تنها زندگی کردم دروغ نگفتم. میدونم همیشه یه خونه خالی برای من هست، برای اینکه تنها شاد باشم، تنها غصه بخورم، بی شببخیر بخوابم و تو سکوت بیدار شم.
تصمیم گرفته بودم دیگه کلا بیان نیام..
چون حس میکردم دارم وقتم رو هدر میدم
اما من الان اینجام
اگه بخاین به یه نفر امید بدین چی میگین بش؟!
-اگه بگم خودم نمیخام دروغ گفتم")
چه زمانی توی زندگیت احساس خوشحالی کردی؟
پارسال.. توی بدترین شرایط ممکن.. وقتی که داشتم میرفتم مدرسه تا بدونم رشتمو میتونم تغییر بدم یا نه؟؟
میگین چرا.. چون من افسرده بودم.. پارسال بدترین سال زندگیم بود اما باعث شد بهترین تجربیات ممکنو بدست بیارم.. باعث شد پیشرفت کنم.. منی که سالها بچه زرنگ مدرسه بودم پارسال معدلم زیر ۱۵ شد.. مامانم و خیلی از اطرافیانم ازم نا امید شده بودن.. همش توسری میخوردم چرا گوشی دستمه..
افکار مضخرب تو سرم بود و بین مرگ و زندگی بودم انگار توی خلع"
.
من تصمیم گرفته بودم برم تجربی.. بخاطر نظر اطرافیان.. اما نرفتم
رفتم توی رشتهای که میخاستم.. چیزی که منو به هدفم میرسوند
هدفامو انتخاب کرده بودمو آماده بودم
کل تابستون درس خوندم و رفتم امتحان دارم..
[استرس - اضطراب]
ولی بالاخره تونستم قبول شم
هیچوقت یادم نمیره، زمانی که تو ماشین بودمو داداشم داشت منو میبرد مدرسه.. توی راه به معاونمون زنگ زدم!
صدام میلرزید، تمام بدنم میلرزید"
معاونمون گفت مژده بده قبولی؛*
اون لحظه اولین باری بود که از شدت خوشحالی بغض کردمو زدم زیر گریه
انقدر حس خالی شدن کرده بودم انگار تمام حسا و اتفاقات بدی که توی اون یکسال تجربه کرده بودم از روی قلبم و ذهنم پرکشید و رفت
اون موقع واقعا حس کردم خوشحالم و از همون لحظه افتادم به فکر هدفام..
و الان شروع کردم تلاش برای رسیدن بهشون
و خوشحالم، حداقل بهتر از همیشم
و اینکه;
*امیدوارم اون حس برای شمام اتفاق بیفته*
برای کسی که میخاد نوشتنو شروع کنه چی پیشنهاد میدین
منظورم اینه، قصه نوشتن..
متن کوتاه..
داستان یا هرچی..
من خیلی خوب بلدم بنویسم اما خیلی وقته ول کردم..
بیان تجربه بگین برام..
~~~~~~~~~~~~
پن1: ببخشید خیلی وقته نیستم.. موقع امتحاناس.. و اینکه کلن از نوشتن غافل شدم.."-"
پن2: امتحاناتون سخته؟ :^')
پن3: بیاین دوست مجازی باشیم..🥂 هرکسی خاست بیاد خصوصیم آیدیمو میدم بهش..🍂