- ۲ نظر
- ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۳۴
سلام، این اولین روز نوشت منه و امروز اولین روزیه که دارم راجب اتفاقات روزانه زندگیم حرف میزنم!
من اصولا اهل خواب نیستم و نمیتونم توی روز روشن بخوابم؛ اما تو این چن وقت هم بخاطر فشار امتحانام و هم بخاطر اینکه برای تغذیهام قرصای مختلف دارم و از قضا همشون خواب آورن خیلی احساس خستگی میکردم و عجیب خسته بودم!.. (البته اینو بگم که دیگه اون قرصارو نمیخورم چون تازه فهمیدم عوارض دارن و حالم و بد میکنن پس انداختمشون دور..)
واسه همین بعد نوشتن پست قبلم تا به الان روزم تو خواب گذشته.. تا اینکه بعد بیدار شدن اومدیم خونه مادربزرگم؛ (قابل توجهتون که ما مثل اکثر خانوادههای ایرانی هر روز خونه مامان بزرگمیناییم*)
اینجا طی یه بحث مضخرف با مامانم، راجب اینکه چرا نمیزاشت برم پیش دوستم که خونشون تو محله مامان بزرگمیناس و مادر گرام اجازه نمیداد برم خونشون ناراحت زنگ زدم به رفیقم.. فکر کنم همتون دیگه فهمیدین من یه رفیق فاب دارم!^
خلاصه اینکه کلی باهاش حرف زدم که دلیل اصلیش بحثم با مامانم بود و اینکه چرا حس میکنم منو محدود کرده و اجازه خیلی چیزارو بهم نمیده باهاش درد و دل کردم و الان آرومم..
و اومدم تا به شمام بگم تا شاید حالم بهتر بشه و سبکتر بشم*
یجورایی بعد ازگذر از یه طوفان (بحثم با مامانم) الان آروم شدم و خوشحالم یه دوست عالی دارم تا باهاش حرف بزنم.
خب دوستان از این به بعد سعی میکنم هر روز، روز نوشتامو بزارم حالا شاید بعضی وقتا نشه! عخشمید و بای..!) ^-^