- ۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۸
آخرین بار باهم کنار پنجره ایستاده بودند. کَت از آن طرف حیاط مدرسه و درختان تنومند پارک پرِسیدسو، به چراغ قرمز کوچکی بالای پل گلدت گیت نگاه انداخته بود.
کَت گفته بود: «امشب روشنش کردن.»
مامان چشم هایش را ریز کرده بود: «چی رو روشن کردن؟»
کَتدر جواب گفته بود:«چراغ رو. یه وقتهایی روشنه، یه وقتهایی نه. امشب روشنه.»
مامان گفته بود:«عزیز دلم،اون چراغ هرشب روشنه.»
اخمهای کَت درهم رفته بود. میدانست که آن چراغ همیشه روشن نبود.
مامان چانهاش را به سر کَت تکیه داده بود.
مامان ادامه داده بود:«بعضی وقتها مه نمیزاره دیده بشه. اما اون نور در هر صورت میدرخشه، مهم نیست چه اتفاقی بیافته.»
.....
جیلیلیان مکدان; تابستانی به رنگ اقیانوس